برو ای خواجهٔ عاقل از این دنیا چه می جوئی


چو بی دردی دوای دل ز بودردا چه می جوئی

دکان را کرده ویران و دادی مایه را بر باد


زیان کردی و سودی نه ازین سودا چه می جوئی

اگر تو آبرو جوئی در آ در بحر ما با ما


چو آبروی ما یابی دگر از ما چه می جوئی

چنان شهر خوشی داری چو در غربت گرفتاری


روان شو تا به شهر خود بگو اینجا چه می جوئی

در این خلوتسرای دل نگنجد غیر او دیگر


چو غیری نیست درخلوت تو غیری را چه می جوئی

به چشم مست ما بنگر که نور سید عینی


نظر کن دیدهٔ بینا ز نابینا چه می جوئی